درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات درسا

14 ماهگی درسا

می خوام یکم از درسا بنویسم کار هایی که میکنه جدیدا دختر مامان وقتی بهش میگی درسا کو میگه دایییی (دالی)، گوشیو دستش میگیره مگیه اوووو (الو)، عاشق قایم موشک بازی دستش رو می زاره روی چشمش میگه داییی،دعواش میکنی میفهمه ناز میکنه وقتی اذان میگن درسا میگه اَ اَ میگیم الله اکبر میری سجده یا کاملا دراز میکشی میگیم یا حسین درسا سینه میزنه برات میخونم دختر من خوشگل من عسل و عسل و عسل من ناز ناز من قشنگ من جیگر و جیگر و جیگر من می رقصی خودت رو تکون میدی دستات رو میبری بالا انگار می خوای بشکن بزنی غذایی که دوست داری وقتی می خوری میگی نام نام نام وقتی چیزی برای خوردن میخوای یا میری توی آشپزخانه میگی به به به میری به در میزنی وقتی که حو...
28 آبان 1392

یک ماهگی درسا خانوم

بیمارستان مادران ٠٣/٠٦/٩١و ٠٢/٠٦/٩١ ورود به خانه بعد از بیمارستان در انتظار کشتن گوسفند 06/06/91 عمه مژگان بردت حمام کلی نازت رو کشید تو حمام 09/06/91 19/06/91 بغل مامان بزرگ 22/06/91 در حال خوردن آنتی بیوتیک برای کلیه ات 24/06/91 30/06/91 همکارای مامان آمدن دیدنت 30/06/91 01/07/91 ...
22 مهر 1392

تولد یک سالگی

یک سال پر از خنده و شاذی گذشت یک سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت یاد گرفتم بخندم گریه کنم بشینم بایستم حالا می تونم راه برم اگه دستهام  رو بگیرند برای مامان و بابا باورش سخت است اما پرنسس کوچولو یک ساله شد هی دنیا من دارم یک ساله می شم وای چه کیفی داره راه میرم می خندم راستی که مثل قندم بفرمایید تولد تولد درسا جون جشن بگیریم بخندیم در رو رو غم ببندیم درسا خانوم یک ساله شد ٣١/٠٥/٩٢ (پنجشنبه) براش تولد گرفتیم؛ تولد ساده که خدا رو شکر خوب برگذار شد. درسا با اینکه عصری کلی خوابیده بود بازم ساعت ٩ خوابش گرفت و یکم بد قلقی کرد. اول که وارد خونه شد بادکن...
2 شهريور 1392
1